اين مطلب در پايگاه گروهي هم تبار در بخش اشعار كلاسيك نيز منتشر شده است.

اميدوارم قبول طبعتان باشد . من بعدز مدتها آدم دوباره

مهم نيست كسي باشد يا نباشد .از اينجا خاطراتي دارم كه همانها برايم يك دنيا ارزش دارند .شما هم اگر آمديد قدمتان بروي چشم . همين

و اما عشق!.

 


گاهي غم مي آيد و زل مي زند توي چشم هاي دلت

همان "غم مبهم" ي که قيصر هم گفت .


همان "لنگر تسکين"


همان "تکانهاي ساده ي دل".


 


زل مي زند؛


در اين روز هاي پست و پسا!


آن هم درست در مقابل "چشم" معشوقه ي حافظ.


و تازه مي فهمي که هنوز هزار سال از قرن هفتم هجري عقب ي . وسط قرون وسطي!


 


غم آنقدر زل مي زند


تا ستون دلت! ويران شود!


با نيروي چشم هزار مرتاز هندي


و هرّي مي ريزد پائين.


غ ز ل  


غزلي زاده مي شود


تا همه ي بار دلت را يکجا به دوش بکشد


و دلت را دوباره برپا کند


 


تو در همان لحظاتي که از گريه پُري


بي اختيار در خاطرات سر مي خوري


و مي افتي توي غزل .


و مرغ دلت پَر مي کشد .


براي سربريدن!


 


در اين دقايق آخر که من ز گريه پُرم


بذار مرغ دلم را برات سرببرم


 


نشد همان غزلي را که گفته بودم بعد .


ميان خاطره هاي تو بلکه سُر بخورم!


 


تو با بزاق ترحم نشور دامن من


خودم ز اشک صداقت شبيه آب کُرم


 


آهاي  سرزده مهمانِ بي خبر رفته .


منم که عاشقتم، نه.! ، به کي قسم بخورم


 


و جاي دست کثيفي به ويترين نگات.


اگرکه لکه ننگم ببخش،اگر که ! ُ!!


-


مباد دست پليدي به شانه ات هرگز


به دست هاي نجيب خدات مي سپرم



تمام غصه ي من يک طرف، و اينکه نشد.


نشد که مرغ دلم را برات سر ببرم





مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پر از نورم و شن Steve کویر رایانه انصار سافت|دانلود رایگان نرم افزا های مذهبی نــــاب سَــرا daddy long legs کلکسیون ابوالفضل حیدریان| دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق خصوصی فرش نگین مشهد اقا روباهه